مثل کبوتـرم سر بـامت نشستـه ام
ساده ، غریب ، مثل غلامت نشسته ام
یـک السلام گفتــم و حالا کنـار در
دلخوش به یک علیک سلامت نشسته ام
من آهـوی رمیـده ام اما تـو آمـدی
با جان و دل میانه ی دامت نشسته ام
یک جرعه از شراب طهورت به من بده
چشم انتظار بوسه به جامت نشسته ام
آقا رضـا ، رئوف رضـا ، با کـرم رضـا
آلـوده ام بـه بـرکت نامت نشسته ام
سلطان عشق حضرت ارباب یا کریم
تنهـا بهانـه ی غـزل ناب یا کریـم
ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویـی
خورشید مشرقـی خراسـان ما تویـی
سلمان شدیم تا به شما نوکری کنیـم
اصلاً دلیـل عـزت ایــران مـا تویـی
ما مستطیع خانه ی کعبه نمی شویـم
مـروه ، صفـا و حج فقیـران مـا تویی
رازی میـان چشم تـر و گنبد طلاست
آقا دلیـل چشمـه ی گریـان مـا تویی
بالا بگیر دست خودت را دعـا بخـوان
تنها طبیب سینه ی بی جان ما تویـی
وقتی طبیب ایـن دل بیمـار میشـوی
ضامـن بـرای عبد گنهکـار میشـوی
باب الجـواد راه رسیدن به محضـرت
اذن دخـول مرقـد تـو نـام مـادرت
بـاور نمی کنـم کـه مــرا را داده ای
باور نمی کنم کـه نشستـم برابـرت
بال و پر شکسته به دردی نمی خورد
پـر میزنـد دلـم به هـوای کبوتـرت
بوی بهشت می وزد از صحن های تـو
بالاتــر از بهشت حریـم مطهــرت
ما نوکران حضرت موسی بن جعفریـم
یک دم غلام تو و دمی عبد خواهـرت
آقـا بیـا و معجـزه ای کـن مـرا بخـر
دلخستـه ام بـرای زیـارت مرا ببـر
آقــا شفــای درد مـرا از خـدا گرفت
دست مـرا ز کودکی ام بارهـا گرفت
مـادر تمـام سعـی خودش را نمـود تـا
از سفـره های حضرتی او غذا گرفت
اصلاً قسم بـه حضـرت زهـرا نـدادمش
امـا کریـم آمـد و دست مـرا گرفت
رحمت به زائری که حسابش مشخص است
آن زائـری کـه تذکره ی کربلا گرفت
کنج حرم شلوغ شـد و گریـه می کننـد
مداح، یاحسین ،حرم ،روضه پا گرفت
دیـوانـه ام مـرا نخــری بغض می کنـم
آقـــا بــه کربلا نبـری بغض می کنــم
شاعر : احمد ایرانی نسب
- شنبه
- 30
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 14:9
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
احمد ایرانی نسب
ارسال دیدگاه