افتاده ام به گوشه ای از رهگذارتان
اوجم دهید تا که شوم خاکسارتان
اصل و اصالت من از اول اصیل بود
اصلا خدا سرشته مرا از غبارتان
هرچند دورم از تو ....عجیب است چون دلم
حس میکند نشسته کناری کنارتان
چیزی برای عرضه ندارم به ساحتت
آقا دل شکسته می آید به کارتان؟
خرما فروش کوچه و بازار می شوم
شاید به جرم عشق شوم سر به دارتان
ای ناشناس نیمه شب کوچه های شهر
یک تکه نان به ما بده از کوله بارتان
میلش دگر به هیچ بهشتی نمی کشد
هرکش نشسته کنج بهشت مزارتان
شرمنده ایم بی خبریم ای بزرگوار
از آخرین امانت تان ؛ یادگارتان
شاعر : محسن عرب خالقی
- یکشنبه
- 31
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 13:37
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محسن عرب خالقی
ارسال دیدگاه