شکست بال و پرش آسمان تکان می خورد
ز درد روی تنش، رنگ ارغوان می خورد
میان بستر خود او ز درد می پیچید
گره به کار اهالی آسمان می خورد
برای زخم عمیقش دوا افاقه نکرد
ز بس که زخم زبان او از این و آن می خورد
تو را خدا دگر او را به کوچه ها نکشید
خدا نکرده زمین گر در آن میان می خورد-
-جواب مادر او را چگونه می دادید
چه قدر خون جگر او ز دستتان می خورد
میان بستر خود تشنه روضه سر می داد
صدای گریه و آهش به گوش جان می خورد
چنان ز چوب و لب خشک و خیزران می خواند
که گوئیا به لبش چوب خیزران می خورد
شبیه جدِّ غریبش چنان به خاک افتاد
کأنَّ ضربه ز سر نیزه ی سنان می خورد
شاعر : محسن حنیفی
- چهارشنبه
- 10
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 14:10
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محسن حنیفی
ارسال دیدگاه