تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید
شهر از زبان این یتیمِ پاک و معصوم
واژه به واژه آیهای فوقِ بشر دید
از بس که دل میبُرد از اطرافیانش
یک عمر از دستِ حسودان دردسر دید
این بار سرّ من رأی مغلوب غم شد
وقتی که مهمان را به کویش در به در دید
در چشم ابراهیمیاش اما غمی نیست
باید که این ویرانه را از آن نظر دید
در کوچهها، پای برهنه، سیدِ شهر...
اینجا مگر شام است؟ ای مردم! چه کردید؟
قبری که پیشاپیش در این خانه کَندید
تنها به چشمش سجده و آهِ سحر دید
در شهر غربتخیزتان بهتر که تنهاست
از همجواری با شما خیری مگر دید؟
مردی گریبانچاک افتاده به خاکش
میشد پدر را مو به مو در این پسر دید
بر خاک، شیون زد کسی: «وای از دوشنبه!«
انگار آنجا مادری را پشت در دید
شاعر : انسیه سادات هاشمی
- شنبه
- 13
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 15:2
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
انسیه سادات هاشمی
ارسال دیدگاه