• یکشنبه 5 اسفند 03

 مهدی نظری

شعر مدح و مرثیه امام هادی(ع) -( اشک را روز جزا با نور قیمت می کنند )

2530

اشک را روز جزا با نور قیمت می کنند
برتو هرکس گریه کرده وقف جنت می کنند
ایهاالهادی گدایان در تو تا ابد
برهزاران حاتم طائی کرامت می کنند
اشکهایی را که در این روضه هایت ریخته
قطره قطره وصل بر دریای رحمت می کنند
سینه زنهای تو با سینه زدن در روضه ات
مثل موسی در میان طور عبادت می کنند
مردم ایران به یاد صحن نورانی تو
حضرت عبد العظیمت را زیارت می کنند
عده ای با پرچم یاهادی ات روز جزا
ازتمامی گنهکاران شفاعت می کنند
نام تودارد جهانی را هدایت می کند
علتش این است برنامت اهانت می کنند
کاش می شد ما فدایی نگاهت می شدیم
کاشکی در سامرای تو سپاهت می شدیم
ای کلام تو کلام ناب قرآن یانقی
زنده شد از برکت نام تو انسان یا نقی
حرمت نام تو ای مظلوم شهر سامرا
واجب عینی شده برهر مسلمان یا نقی
مردم ایران زمین بااحترام و ومؤمن اند
کاش جای سامرا بودی در ایران یا نقی
با دعای جامعه مارارساندی تاخدا
ای کلید اصلی ابواب ایمان یا نقی
مهبط وحیی تو آقا معدن الرحمه تویی
ای مصابیح الدجی ای باب احسان یا نقی
ای که اعلام التقی هستی وهم کهف الوری
هرکسی شد نوکرت شد از بزرگان یانقی
منتهی الحلمی ستون علمی ارکان البلاد
ای امام مهربان بهتر ازجان یا نقی
باگدایی ازتو دارم پادشاهی می کنم
مرغ دل را سوی ایوان تو راهی می کنم
آمدم کنج حریمت با دوتا چشم تری
آمدم پیش تو آقاجان برای قنبری
آمدم مثل غلامی بر سر بازار تو
جان زهرا حضرت هادی مراهم می خری؟
ای غریب سامرا ای آشنای عالمین
تو امام،عسگری هستی وخود بی عسگری
هرزمانی آمدم دیدم حریمت خاکی است
باضریح تخته ای ات اشک در می آوری
ای فدای نام تو جان تمام شیعه ها
ایهاالهادی النقی تو یک علی دیگری
درخرابه جاگرفتی پیش یک دسته گدا
پادشاهانه نشستی در کنار نوکری
نیمه ی شب ریختند آقاسرسجاده ات
قدری انگاری در این روضه شبیه حیدری
بردنت از خانه ات اما دری دیگر نسوخت
درمیان شعله دست وپای یک مادر نسوخت
گرچه برروی لبت نامی بجز مادر نبود
روی دوشت کنده زنجیر زجر آور نبود
آمدی بزم شراب وحرمتت آنجا شکست
در عوض آقادراین مجلس که تشت زرنبود
دورتو پربود از نامردهای سامرا
درعوض دور وبرت بالای نیزه سرنبود
دور تو کف می زدند وعده ای باده به دست
سخت بود اما کنارت خواهری مضطر نبود
گرچه تنها بودی آقاجان دراین مجلس ولی
دورتو خولی و شمر و لشگری دیگرنبود
جای صدهاشکر باقی مانده در بزم شراب
خیزران بالا نمی آمد لبی هم تر نبود
خوب شد حرف از کنیزی هم نشد در آن میان
خوب شدچشم پلیدی خیره بر دخترنبود
وای از شام بلاو مجلس شوم یزید
بعداز آن دنیا دگر برخود چنین بزمی ندید

شاعر : مهدی نظری

  • شنبه
  • 13
  • اردیبهشت
  • 1393
  • ساعت
  • 15:5
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران