مـن کـه با دیدن عکسی ز حرم می میرم
بــه مــنــم بـال دهـی تا بپرم می میرم
هـر چـه خـواهـی بـزن امـا نکنی بیرونم
مـن بـه مـیـخـانه ی ارباب نرم می میرم
دسـت اربـاب هـمیشه به سر نوکر هست
کـم شـود گرمی دستت ز سرم می میرم
نـفـس این سگ تو پیر دم هیئت هاست
غـیر ایـنـجـا نفس هر جا ببرم می میرم
مـن در خـانـه ی تو پیـش خدا می بالم
از درت جـمـع کـنم بال و پرم می میرم
مثل یک سائل بیچاره سلاحم گریه ست
گـر نیـفـتد به رهت این گذرم می میرم
هـمه وقت آرزو و خواب و خیالم اینست
روی زانـوی تـو و بـیـن حـرم می میرم
شاعر : علیرضا عنصری
- چهارشنبه
- 17
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 12:58
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علیرضا عنصری
ارسال دیدگاه