این بار اگر تنها بمانم بی تو و با غم
پشت تمام واژه ها را می نویسم خم
بی تو بهارست و بهارست و بهار امّا
باران نمی بارد به جز از چشم ها نم نم
این کوزه ی لب تشنه ی روح من است ای رود!
بی تو به هر سو رو کنم، پرُ می شود از سم
بی تو جهان معکوس می گردد مدارش را
افتاده بر پاهای شیطان حضرت آدم
پروانه ها حیران که این ویرانه یا باغ است؟!
بر غنچه های سوخته سرب است یا شبنم؟!
ماهی مردّد مانده بین آب با مرداب
بوی تعفُّن می وزد از سمت دریا هم
دنیای بی تو زخم چرکینی ست بی درمان
ای نوش دارو! ای شفا! ای آخرین مرهم!
حتی لباس جشن های نسل ما مشکی ست
بی تو عروسی هایمان هم می شود ماتم
ای مَحرَم راز جهان! یک عدّه بعد از تو
مستانه می رقصند با ابلیس نامحرم
آنان که صیادان هر آب گل آلودند
با دست هایی پشت پرده، چهره ای مبهم
بر کوخ هامان قارچ های کاخشان رویید
هی سهم آنها بیشتر شد، سهم ما هم کم
دنیا پر است از مدعیان دروغین، آه!
یک مشت کِرمِ داده بر تخت کرامت لم
دیریست بار کاروان ها مرگ و افیون است
تحقیر شد دیگر شکوه راه ابریشم
هر کس که می آید به اسم دوستی اینجا
بر دوش ما جا پای خود را می کند محکم
مانند آن "شیخی که انسان آرزویش بود"
در بینشان می جویمت اما نمی یابم
پس کی بساط جورشان را می کنی ناجور؟
پس کی نشاط بزمشان را می زنی بر هم؟
آن سو اگر دیو و زن جادوست، در این سو
کوچک ترین سربازتان رستم تر از رستم
وقتش رسیده تا که آن یار خراسانی
بر دست گیرد - مرگ هر ضحاک را - پرچم
تا تو بیایی و به یک شوراندن شمشیر
گردن زنی این دیوهای پیر را از دم
آنان اگر از ادکلن های عبث مست اند
ما هم خماریم ای گل نرگس! گل مریم!
باید لباسی را که تارش نور و پودش نور
با هم ببافید و بپوشانید بر عالم
شاعر : مهدی زارعی
- پنج شنبه
- 18
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 6:32
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مهدی زارعی
ارسال دیدگاه