در ازل تا کتاب حق وا شد
رازهای نهفته افشا شد
در ازل پیشتر زلوح و قلم
حکم روز الست انشا شد
کسی آمد که در سرا پایش
جلوه های خدا هویدا شد
کسی آمد که با ولایت او
مرز دین،مرز کفر پیدا شد
خنده ای کرد و شد بهشت برین
مشت خاکی گرفت و دنیا شد
شه پری داد و جبرئیلی شد
نفسی زد کسی مسیحا شد
سر راهش نشست دل شده ای
دامنش را گرفت و موسی شد
الغرض میان آن محشر
بزم دلدادگی محیا شد
ما در آن دم سینجلی گفتیم
صدو ده مرتبه علی گفتیم
***
ای بزرگ شگفت نا پیدا
ای امير شريف بی همتا
آفتاب عشیره ی مجنون
قبله گاه قبیله ی لیلا
پادشاه حجاز و نان بردوش
زخمی بار کیسه ی خرما
ما کجا و کرامت خورشید
تو کجا کوچه های این دنیا
تند تر می زند به نام شما
تپش قلب حضرت زهرا
نام تو فتح باب پیغمبر
در حوالی لیلة الاسرا
نام تو می شود رجز وقتی
تیغ عباس می کند غوغا
نام تو نیل می شکافد باز
نام تو زهره میدرد هرجا
مادرم گفت جای لالایی
تا که خیزم به نام تو بر پا
ذکری از والی الولی گفتم
صدو ده مرتبه علی گفتم
***
خواست حق آنچه میدمد گردد
چهره ات جلوه ي احد گردد
خواست حق تا که در ظهور آیی
که خدا با تو مستند گردد
خواست حق تا که طاق ابرویت
قبله ی جان الي الابد گردد
یاد تو ذکر موج دریاهاست
لحظه هایی که جذر و مد گردد
رد پای تو را نمی یابیم
عرش حتی اگر رصد گردد
مرتضی مرتضاست در همه حال
ر جهان جمله عبدُود گردد
حق اگر از تو گفت و گو کرده
هرچه در چنته داشت رو کرده
***
عشق با تو شکوه دیگر داشت
عطر صد چشمه ی معطر داشت
میهمان زمین شدی چندی
که دلت آرزوی کوثر داشت
با تو نیمی ز خویش را می دید
چشم بر تو اگر پیمبر داشت
باز هم میدرید قلبش را
کعبه صدها هزار اگر در داشت
کعبه جای خودش که در قدمت
سینه ی آسمان ترک برداشت
***
هرچه بت بود در دلش آن شب
سجده بر خاک پای حیدر داشت
دل به زلف تو بست اگر دل بود
سر به راه تو داد اگر سر داشت
آمدی تا خدا نشان بدهد
در پس پرده حرف آخر داشت
آمدی تا غرورمان بدهی
جای حق خویش را نشان بدهی
گرد و خاکی میان میدان است
رزمگاهی دوباره حیران است
ابروانی کمی گره خورده
لحظه ها لحظه های طوفان است
ماندن اینجا چقدر نا ممکن
مردن اینجا چقدر آسان است
لشکری را به خویش پیچانده
ذوالفقاری که گرم جولان است
حول روز قیامت آمده است
یاکه شیر خدا رجز خوان است
دستمال نبرد خود را بست
یعنی این کوه گرم طغیان است
پهلوان پروری که می بینی
از نژاد خدای سبحان است
این که پیچیده لافتي باشد
بانگ تکبیر از خدا باشد
***
ما که هستیم؟ردی از پایت
چشمهایی پر از تمنایت
ما که هستیم دستهای تهی
بر سر کوچه ی تماشایت
هم نشین غریب نخلستان
سر چاهی انیس غمهایت
مستحقیم کاسه ی شیری
لقمه ای از تنور زهرایت
نذر نعلین وصله دار تو و
پینه های دو دست تنهایت
نظری با تو آشنا گردیم
باز شیدای کربلا گردیم
شاعر : حسن لطفی
- یکشنبه
- 21
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 7:22
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه