آقا تو از من ذکر آهم را خریدی
این نوکری قدر کاهم را خریدی
ما را سر راه خودت آخر نشاندی
با غربتت سوی نگاهم را خریدی
بی سر پناه و بی کس و درمانده بودم
قبل از همه مولا پناهم را خریدی
چاه دو چشمانم دگر خشکیده بود و...
زودی رسیدی و تو چاهم را خریدی
با ذکرتان هر روز هر شب گریه کردم
این گریه های گاه گاهم را خریدی
حالا ببین اینگونه عشقت در دل افتاد
اینگونه عشق تو در این آب و گل افتاد
وقتی میان روضه هایت روضه خوان گفت
از حال و روز زینب و شمر و سنان گفت
آقـا مـیـان روضـه ی مـقـتـل بـریـدم
وقتی که از نیزه زدن ها بر دهان گفت
خواهر که حیران می شد و از حال میرفت
از پشت و رو کردن در آن وقت و زمان گفت
سر را برید و سوی زینب خنده میزد
از نعل اسبان و شکسته اسخوان گفت
زهرا رسید و در غمت طاقت نیاورد
از یا حسین مادرت در آسمان گفت
از غصه های تو چنان بیچاره گشتم
تا روز محشر عاشقی آواره گشتم
- دوشنبه
- 22
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 13:10
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه