عشق تو با فن اول به زمینم زده است
کفر چشمان تو این بار به دینم زده است
مهر نام تو که خورده به سجّل دل من
سندی بر سخن آینه بینم زده است
حسرتی داشت نگاهم که بیفتد به رهت
حیف مژگان سیاهت به کمینم زده است
قنبر از شوق غلامی غلامان درت
بوسه ای بر قدم خاک نشینم زده است
من گرفتار شما ،عشق گرفتار من است
کوری چشم عدو، دست خودت یارمن است
فخر دارد به جنان پرده ایوان نجف
در می آید به خدا بهر لبت جان نجف
بیخودی نیست شدیم از ازل بودنمان
من و جبریل امین دست به دامان نجف
چشم من واشد و با کعبه طوافم دادند
دور تا دور سر حضرت سلطان نجف
بنویسید به موسی که پس از عمری هجر
مرشدت خضر شده واله و حیران نجف
جنتی چونکه لبت زمزم و کوثر دارد
قبله ای چون به رهت کعبه ترک بردارد
آمده آنکه به پایش همه بر دار شده
همه سلمان شده و میثم تمار شده
آمده آنکه به شال کمرش با یاقوت
پشت هم نام محمد و خودش کار شده
آمده آنکه زاعجاز نگاهش فی الفور
ملک الموت به هرآینه احضار شده
آمده آنکه لبش بسکه هوالهو دارد
لفظ ا...صمد در برش انکار شده
اول راهم و محکوم شدم من به شکست
میبرندم سربازار ولا دست به دست
نفس نوکر این خانه مسلمان ساز است
وصله کفش علی ملک سلیمان ساز است
چقدر یوسف مصری است در این بیت عتیق
کرم شاه زیاد است و نگهبان ساز است
حکمت نقطه باء، تحت خود بسم ا...
کرده روشن که علی عالم قرآن ساز است
تا نبّرند محبان گنه کرده او
مدح ارباب نوشتند که میزان ساز است
کارداده است به دست همه گمراهی ها
بیخودی نیست جنون علی اللهی ها
اسدا... زمین صاحب شمشیر دو دم
فاتح خیبر دلها بود و فارج هم
نعره ای میکشد و تیر که می اندازد
میکشد لرزه به اندام صد ابن ملجم
میکند خاک هزار عبدود ملحد را
مرحبامی شنود فرش ز عرش اعظم
جبرییل است که می بالد از این شور عظیم
می خورد بر غضب تیغ نگاهش که قسم
حرف او امرمؤکد که ندارد شاید
این همان است که عباس ز نسلش آید
شاعر : رضا دین پرور
- دوشنبه
- 22
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 13:21
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا دین پرور
ارسال دیدگاه