صورت به خاک مانده و چشمم به در بیا
ای یاور غریب ترین محتضر بیا
پایین نرفت بعد تو آب خوش از گلوم
تا بیشتر ازین نگدازد جگر بیا
خشکیده ام به یاد تو لب می زنم به هم
با آب قهرم ای غم چشمان تر بیا
خورشید یار گریهٔ هر روزهٔ من ست
مهمان آفتاب سه روزه، دگر بیا
می میرم و به یاد زمین خوردن توام
افتاده ام به زانوی غم، زودتر بیا
کابوس قتلگاه رهایم نمی کند
زجر مرا مخواه از این بیشتر، بیا
پیچیدن کفن چقدر کار می برد؟
عمر مرا رسانده همین غم به سر بیا
گودال لب به لب شده بود از هجوم زخم
از چشم گود رفته بپرس این خبر بیا
جان دادنم شبیه تو بی کس شده حسین
شرمنده ام نیامدم ای همسفر بیا
شاعر : علی ناظمی
- سه شنبه
- 23
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 17:27
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
علی ناظمی
ارسال دیدگاه