ره دشت و ره صحرا گرفتم
سراغ مهدى زهرا گرفتم
نمى دونم كه مهدى در كجایه
ولى هر جا كه باشه یاد مایه
***
خدا داند تو هستى آرزویم
به غیر از تو كس دیگر نجویم
ز خوبى تو اى محبوب زهرا
به مَردُم تا دم مرگم بگویم
***
اگر قسمت شود رویت ببینم
نه دور از تو ، كنار تو نشینم
ز گلزار مصفاى وجودت
گلى از دست و از پایت بچینم
***
مرا بنما بلا گردان یارم
فداى او خدایا هر چه دارم
به امیدى در این مى خانه هستم
كه آخر سر به دامانش گذارم
***
چه مى شد كار زشتم را نبیند؟
چه مى شد لحظه اى با ما نشیند؟
چو قصد تربت لیلى نماید
براى همرهى ما را گزیند
***
چه باید كرد تا یارم بیاید؟
همان كه كرده بیمارم بیاید
حبیب نازنینى كه از اول
به خود كرده گرفتارم بیاید
***
الهى یار را راضى ز ما كن
به هر جا مى رود ما را صدا كن
دل او را ز ما بشكسته ، مپسند
بر آن چه دوست دارد آشنا كن
***
غلام فرقه ى لیلى پرستم
كه تنها نام او بنموده مستم
گر چه من از او دارم شكایت
چه سازم عشق او بسته دو دستم
***
گله از خوى لیلى دارد این دل
چو مجنون بوى لیلى دارد این دل
ز دست دل ندارم روز آرام
هواى كوى لیلى دارد این دل
***
نصیب ما دلى بیمار دادند
كه ما را از فراق آزار دادند
از آن روزى كه ما را آفریدند
دل ما را به دست یار دادند
***
شنیدم راحت و آروم ندارى
همیشه سر روى خاكا مى زارى
چى میشه مشت خاكى بهر تربت
براى این گداى خود بیارى؟
***
چی میشه تو بگى امشب كجایی؟
چى میشه بس كنى دورى ، بیایی؟
تو كه جات روى چشم عاشقونه
از این صحرا به اون صحرا چرایی؟
***
كریم اونه كه با سائل بشینه
كه راه و رسم هر مولا همینه
ما كه عمرى گداى خانه زادیم
اگه رو تو نبینیم كى ببینه؟
***
تو كه از عمر من خیرى ندیدى
بده بر مردنم دیگر نویدى
آخه ترسم اگه زنده بمونم
جدا گردم ز تو با ناامیدى
شاعر : جواد حیدری
- شنبه
- 27
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 13:12
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
جواد حیدری
ارسال دیدگاه