• جمعه 2 آذر 03

 امیر عظیمی

شعر شهادت امام موسی کاظم(ع) -( کاش از موی پریشان خودت صحبت کنی )

2883
1

کاش از موی پریشان خودت صحبت کنی
از دل تنگ غزلخوان خودت صحبت کنی
از بهشت آستان و گنبد و گلدسته ات
از صفای صحن و ایوان خودت صحبت کنی
کاش از تنهایی آن سال های غربتت
اندکی از وضع زندان خودت صحبت کنی
چارده سالی که طی شد در سیه چالی نمور
از دلیل اشک پنهان خودت صحبت کنی
کاش از دلتنگی معصومه می گفتی به ما
از دل شاه خراسان خودت صحبت کنی
حتم دارم با زلیخای دلم یعقوب وار
می توان از ماه کنعان خودت صحبت کنی
از فراق سال ها دور از رضا بودن که نه
باید از هجرانِ از جان خودت صحبت کنی
از شکنجه، روضه ی آزار غُلّ و جامعه
می شود با دوستداران خودت صحبت کنی

تازیانه رفت بالاتر، دلم را برد تا...
لاله ام شد رنگ نیلوفر، دلم را برد تا...
اینکه زیر تازیانه پیکر من شد کبود
می شوم هر روز لاغرتر، دلم را برد تا...    
آن یهودی ناسزا می گفت امّا میان
تا که آمد اسمی از مادر دلم را برد تا...
بی حیا وقتی که روی سینه ی من پا گذاشت
ضربه ای تا زد به روی سر، دلم را برد تا...
قبل رفتن تازیانه روی انگشتم که خورد
ناگهان افتاد انگشتر، دلم را برد تا...    

 

شاعر : امیر عظیمی

  • یکشنبه
  • 4
  • خرداد
  • 1393
  • ساعت
  • 4:38
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران