آروم آروم بدنم رو روی تخته بزارید
زنجیرای ساق وپامُ خیلی اروم بر دارید
بخدا زخم تنم
گریه داره پیرهنم
آه ٌ واویلا واویلا(3)
....
نکنه پوست تنم دوباره باز کَنده بشه
باز دوباره جواب نالهء من خنده بشه
انقده شکنجه ها بر تن من کاری شده
بعد هر ضربهْ خون از، زخم تنم جاری شده
آنقده شکنجه داده بخدا دشمن من
ردِ تازیونه ها جا مونده بر این تن من
تن من گشته کبود
این جواب من نبود
......
دخترم تو مدینه منتظره تا که بیام
بخدا حرف نگفتنی داره خیلی برام
من فدای گریه هاش
می کُشه اشک چشاش
.....
چه شبا تا به سحرعقده گلومُ می گرفت
هر چی گریه کردمُ این دلم آروم نگرفت
بدلم آتیش زدن
طعنه ها ُ نیش زدن
آه ُ واویلا واویلا(3)
شاعر : محمد مبشری
- یکشنبه
- 4
- خرداد
- 1393
- ساعت
- 4:58
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه