بیا به ساحت خورشیــد اِنَّما برویــم
به دیدن گــلی از گلشـــن کَسا برویم
مدینه گشته چراغان ز نور بارقــه اش
زده است دست تمنا شفق به صاعقه اش
جهان به درج ولایت یکی گوهر دارد
بــه گـاهواره ی عزت علـی پسر دارد
ببین به خانه زهرا حضور فوج ملــک
گرفتـــه راه سما را خروش موج ملک
مهی ز گستره ی آسمـان فرود آمــد
بــه گوش بادیه آوای رود رود آمـد
کسی که خُلد برین را خدا به نامش کرد
ملک زمین و زمان انس و جان سلامش کرد
کسی که جلوه حق در فروغ رویش بود
نشــان بوســه مستانـه بر گلویش بود
ندیده چشم دو عالم چنین طلایـــه او
نشستــه شـاخه طوبــی به زیر سایه او
(به ابرگفتم از او چشم مهربان تر کیست
ز شرم، صاعقه زد، هرکجا رسید گریست)
تو ای ترانۀ رودی که جاری عشق است
صفا ز یمن تو اندر صحاری عشق است
صدای سبز تو می آید از دل صحـرا
چه با صفا شده ای گل ز تو گل صحرا
نهفته زورق عزت به موج سینـه ی تو
شــرف نشسته چه مستانه در سفینه ی تو
بسیط مهبط تو جلوه بهـــاران است
رهیـن منت خاکت بهشت رضوان است
نه اینکه ساقی ایمان اسیر جام تو شد
هــزار یوسف مصری یکی غلام تو شد
اگر به نام تو آدم لبش نمی جنبیــد
چـگونه عفو خدا را به چشم خود میدید
نجات نوح ز طوفان زخیر و برکت توست
جهان و هرچه در آن است مات هیبت توست
کلام معجز صد موسی کلیــم تویی
طلایـــه دار کرامت تویی کریم تویی
گرفته فطرس اگر پر ز یمن مقدم توست
هزار چشمه احسان به چشم زمزم توست
فدای مقدم پاکت جهان و هستی بـاد
بنازمت که دلت پر ز حق پرستی باد
به(آذری) نظری کن توای بصیرت عشق
ببخش رزق دلش را تو هُرم طینت عشق
شاعر : حسین آذری
- شنبه
- 10
- خرداد
- 1393
- ساعت
- 5:48
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسین آذری
ارسال دیدگاه