پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
تنش عطر تشهد دارد و انگار میروید
به لبها ورد و تسبیح نماز آخرش تازه
نپوسیده به پیشانی او سربند یازهرا
به روی لب تو گویی ذکر حیدر حیدرش تازه
من و تو دیرگاهی مرده و گندیدهایم اما
یکی برگشته از میدان که جسم پرپرش تازه
چه معصومانه لبخندی ست بر لبهای او، گویی
که میخندد به روی مادر غمپرورش تازه
و مادر در بغل او را کشیده نوحه میخواند
به میدان آمده گویی علیاکبرش تازه
دل بیباوران خاک هرگز میکند باور
پس از چندین و چندین سال مردی باورش تازه؟!
زمان هم غبطه خواهد خورد بر آن خاک عطرآگین
که دربر میکشد آرام همچون دلبرش تازه
شاعر : محمدرضا ترکی
- شنبه
- 10
- خرداد
- 1393
- ساعت
- 14:37
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمدرضا ترکی
ارسال دیدگاه