• دوشنبه 3 دی 03

 قاسم صرافان

شعر ولادت امام زمان(عج) -( برگردد و برگردان حقیقت را به ایمان‌ها )

2778
1

برگردد و برگردان حقیقت را به ایمان‌ها
چشم انتظارت شهرهامان کوچه در کوچه
هر شب چراغان قدم‌هایت خیابان‌ها
غرق شب گیسوی تو چشم سحرخیزان
در آرزوی دیدن صبحت شبستان‌ها
در غبطه‌ی مهدیه‌هایت حوض مسجدها
در حسرت حسّ «ولی عصر» تو میدان ها
پل می‌زند دست دعاشان، عهد می‌خوانند
با چشم گریان در مسیرت «سیْد خندان» ‌ها
پر می‌شود شهر از نوای «آیه الکرسی»
تا رد شوی از زیر این دروازه قرآن‌ها
حال غریبی دارد این غمشادی پنهان
در ‌اشکخندِ شمع‌های نیمه شعبان‌ها
هر جمعه در شهری دعای ندبه می‌خوانیم
تا یوسف گمگشته! باز آیی به کنعان‌ها
در خواب، چشمان تو را دیدند نرگس‌ها
شوق گل روی تو را دارند گلدان‌ها
ای در صدای مهربانت حجتی کامل
ای در نگاه روشنت اثبات برهان‌ها
هم نکته‌دان خلسه‌ی خال تو هندوها
هم در هلال ابرویت حیران مسلمان‌ها
تا از لب لیلای ما شیرین شود دنیا
فرهاد در کوه است و مجنون در بیابان‌ها
بیرون می‌آیی آخرش از پشت ابر اما
باید کمی بارنده تر باشند باران‌ها
رونق از آن توست، حسنت در فزون، هر چند
بازار را پر کرده‌اند این یوسف ارزان‌ها
دنیای با تو با صفاتر می‌شود، حتی
ضرب المثلها می‌شوند آرامش جان‌ها
نه باورش سخت است با یک گل بهار آید
نه روسیاهی می‌رسد بعد از زمستان‌ها
برخیز ای شاعر قلم را بر زمین بگذار
در شادیش دستی بزن پایی بکوبان... هاااا !

 

شاعر : قاسم صرافان

  • پنج شنبه
  • 22
  • خرداد
  • 1393
  • ساعت
  • 13:0
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



شهاب منتظر

اصلاح شعر
سلام و عرض ادب و خدا قوّت.
از مشتریان پر و پا قرص سایت وزینتان هستم.
مصرع اوّل این شعر زیبای آقای صرّافان جا افتاده:

ای عشق! کاری کن که درماندند درمان‌ها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمان‌ها

چشم انتظارت شهرهامان کوچه در کوچه
هر شب چراغان قدم‌هایت خیابان‌ها

غرق شب گیسوی تو چشم سحرخیزان
در آرزوی دیدن صبحت شبستان‌ها

در غبطه‌ی مهدیه‌هایت حوض مسجدها
در حسرت حسّ «ولی عصرِ» تو میدان ها

پل می‌زند دست دعاشان، عهد می‌خوانند
با چشم گریان در مسیرت «سیْد خندان» ‌ها

پر می‌شود شهر از نوای «آیه الکرسی»
تا رد شوی از زیر این دروازه قرآن‌ها

حال غریبی دارد این غمشادی پنهان
در ‌اشکخندِ شمع‌های نیمه شعبان‌ها

هر جمعه در شهری دعای ندبه می‌خوانیم
تا یوسف گمگشته! باز آیی به کنعان‌ها

در خواب، چشمان تو را دیدند نرگس‌ها
شوق گل روی تو را دارند گلدان‌ها

ای در صدای مهربانت حجتی کامل
ای در نگاه روشنت اثبات برهان‌ها

هم نکته‌دان خلسه‌ی خال تو هندوها
هم در هلال ابرویت حیران مسلمان‌ها

تا از لب لیلای ما شیرین شود دنیا
فرهاد در کوه است و مجنون در بیابان‌ها

بیرون می‌آیی آخرش از پشت ابر اما
باید کمی بارنده تر باشند باران‌ها

رونق از آن توست، حسنت در فزون، هر چند
بازار را پر کرده‌اند این یوسف ارزان‌ها

دنیای با تو با صفاتر می‌شود، حتی
ضرب المثلها می‌شوند آرامش جان‌ها

نه باورش سخت است با یک گل بهار آید
نه روسیاهی می‌رسد بعد از زمستان‌ها

برخیز ای شاعر قلم را بر زمین بگذار
در شادیش دستی بزن پایی بکوبان... هاااا !

شنبه 1 خرداد 1395ساعت : 04:08

ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران