دلم از عشق در به در شده است
شب تنهايي ام سحر شده است
مي پرم تا مدينه بي پروا
نوبت اين شكسته پر شده است
شعله هاي قديمي يك عشق
در وجودم چه بيشتر شده است
خبر آمد كه آمده از راه
آنكه بر عشق برگ و بر شده است
ملكي ميدهد ندا كه "حسين"
مژده اين بار هم پدر شده است
صحن خشك دو چشمم امشب از
قدم نو رسيده تر شده است
دختري كه قرار سينه ي ماست
حرمش مكه و مدينه ي ماست
دل ما و دل صنوبري ات
سر ما و سرير سروري ات
با دو دستت بيا هواييم كن
آرزويم شده كبوتري ات
پري خانه ي امام حسين
دست ما و عطاي كوثري ات
زلف ما از ازل گره خورده
به سر گوشه اي ز روسري ات
به در خانه ات گدا هستم
شده شغلم هميشه نوكري ات
چِقَدَر شكل فاطمه هستي
به فداي نگاه مادري ات
آسمان پاي مقدمت پا شد
با قدومت مدينه غوغا شد
هر دو چشمت هميشه شيداتر
هر يكي از يكيست درياتر
كسي مانند تو نيامده است
مثل خالق هميشه يكتاتر
اوج فهمت فراتر از درك است
از عروج خيال بالاتر
از تو گفتن چه كار دشواريست
واژه در واژه ات معماتر
بوده ارباب صاحب فرزند
تو رسيدي شده است باباتر
تو رسيدي و با وجودت شد
خانه اش از بهشت زيباتر
از زبانت "پدر" شنيدني است
چقدر ناز تو خريدني است
چشم خود را همين كه وا كردي
همه جا را پر از صفا كردي
با همين سن كوچكت كار
حضرت خضر و نوح را كردي
غير تو پرده دار عشق نبود
سر عشق را تو بر ملا كردي
با حضورت دل از همه بردي
همه را مست و مبتلا كردي
جاي گريه حسين ميگفتي
بعد از آن عمه را صدا كردي
لحظه اي بعد روي دوش عمو
تو خودت را چه خوب جا كردي
نذر تو يك سبد شكوفه و ياس
شده هم بازي ات عمو عباس
رونق بزم عرشيان شده اي
حسرت اهل آسمان شده اي
در زلال نگاه اين دنيا
رود جاري و بيكران شده اي
بانوي من درست مي بينم ؟
چه شده اين همه كمان شده اي ؟
كاش مي مُردم و نمي ديدم
هدف سنگ شاميان شده اي
سر بازار خنده مي كردند
خسته از دست اين و آن شده اي
طلب مرگ ميكني از بس
دست و پا گير كاروان شده اي
كنج ويرانه پر زدي رفتي
بوسه بر زخم سر زدي رفتي
شاعر : محمدحسن بیات لو
- سه شنبه
- 27
- خرداد
- 1393
- ساعت
- 7:47
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد حسن بیات لو
ارسال دیدگاه