شبم صبح و صبحم پر از نورهاست
دلم مست ومستی پرازشورهاست
کلیم دلم را به دریا زدم
شدم نوح و درباورم طورهاست
به دریای طوفانی معجزه
عصا بهترین پاروی کورهاست
عصایم فقط عشق بی انتهاست
همان عشق پاکی که از دورهاست
مراسجده باید کند هرچه مست
جنون درتب و خون مغرور هاست
سه پلّه مرا تاخدا مانده است
سرم تشنه ی دار منصور هاست
چه می بینم این بار روی زمین
مدینه چرا مرکز حور هاست؟
همه در تعجّب همه در سکوت
زمین ازفلک غرق مأمورهاست
سلیمان شهر مدینه به تخت
به دور وبرش ازملک مورهاست
صلا می رسد رجعت کوثر است
قیامی پراز نفخه ی صورهاست
قیامت بپا شد بگو باهمه
رقّیه رسیده است یافاطمه
همه مست و درعین ناباوری
شده خیره بر روی این کوثری
که آمد زآفاق و از موعدش
جلوتر نموده بپا نموده محشری
درخشان چو درّ نجف از صدف
زنسل علی آمده گوهری
تمام آئینه کرده زهرا ظهور
در این چهره ی نازتر ازپری
مگو لعل و گوهر به این نور کل
مشو رد زمدحش چنین سرسری
خدا با جمالش برای ملک
زده در زمین قبله ی دیگری
دراین خانواده همه شاخص اند
ولی کس ندیده چنین دختری
کسی مثل او کی به یک نیم خند
زبابای خود می کند دلبری
به دستان بابا بود دیدنی
ندیده کسی اینچنین منظری
ابالفضل زیبا تر از قبل شد
چوزد بوسه براین رخ مادری
قیامت بپا شد بگو باهمه
رقّیه رسیده است یافاطمه
سه ساله ولی راه صد ساله رفت
چه شیدا چه زیبا چه خوش، واله رفت
گل از خجلت او شد عمرش قلیل
بهار حقیقی هرساله رفت
سفید آمد و یاس خوش رنگ بود
ولی حیف شد مثل آلاله رفت
کبوتر شد و ماهی رود بود
بمیرم که بی پّر وبی باله رفت
ستاره شد و یکدفه مثل برق
درآن تیرگی شب ضاله رفت
دلیل کم چشم کم سوش شد
زبسکه زهر دیده اش ژاله رفت
وگرنه که سیلی امانش نداد
که ازحنجرش قدرت ناله رفت
چه زجری کشید آنشب ازدست زجر
از آن مشت از صورتش هاله رفت
تمام تنش بسکه خون مرده بود
که هوش از سر شخص غساله رفت
فقط با تیمّم بدون کفن
تن آسمان زیر یک چاله رفت
قیامت بپا شد بگو باهمه
رقّیه رسیده است یافاطمه
شاعر : مجتبی صمدی شهاب
- پنج شنبه
- 29
- خرداد
- 1393
- ساعت
- 7:10
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مجتبی صمدی شهاب
ارسال دیدگاه