ما که حالا چنین زمین گیریم
روزگاری در آسمان بودیم
پر پروازمان که وا می شد
می پریدیم و بی نشان بودیم
**
خوب بودیم و خوب می دیدیم
پاک بودیم و پاک می رفتیم
متدیّن بدون بار گناه
زیر خروار خاک می رفتیم
**
همه در زیر سایه ی قرآن
همه مشغول زندگی بودیم
لحظه های جوانی خود را
در مناجات و بندگی بودیم
**
بر سر شانه هایمان هر شب
کیسه های کریم می بردیم
نان افطار سفره هامان را
از برای یتیم می بردیم
**
لقمه نانی که بود می خوردیم
کی به فکر غذای فردا بود
اهل از خود گذشتگی بودیم
دلمان دل نبود دریا بود
**
هر شب جمعه کنج خانه مان
سر سجاده ی دعا بودیم
با همان ذکر السلام علیک
زائر صحن کربلا بودیم
**
هر کجا خیمه می زدیم با خود
کوله بار امید می بردیم
شاد بودیم از اینکه هر لحظه
روی شانه شهید می بردیم
**
ناگهان بین ناگهانی ها
پای شیطان به خانه ها وا شد
عطر سجاده هایمان هم رفت
جبرئیل از کنارمان پا شد
**
ناگهان بین ناگهانی ها
باد آمد بهارمان را برد
بوی پرواز رفت و همراهش
بوی آغوش یارمان را برد
**
کم کم از ذکر حق که دور شدیم
روزی آسمان مان کم شد
می دویدیم از پی دنیا
ولی از سفره نانمان کم شد
**
کاروان رفت و عده ای رفتند
عده ای بین چاه افتادند
عده ای در مسیر خود ماندند
عده ای بین راه افتادند
**
عده ای رفته و شهید شدند
عده ای بی بها عزیز شدند
عده ای تا خدا سفر کردند
عده ای هم اسیر میز شدند
**
از دل زندگی ما بوی
عمر بی استفاده می آید
از سر سفره های ما حالا
بوی خمس نداده می آید
**
ای شهیدان راه عشق و وفا
خوش به حال شما و بال شما
پیش ارباب یاد ما هستید؟
منم و غبطه ی وصال شما
**
باید این روزهای پاییزی
یک نفر با بهار برگردد
از برای نجات این دنیا
وارث ذولفقار برگردد
**
با هزاران امید می گویم
آفتابا امام ما برگرد
یا ایالغوث یا اباصالح
جان زهرا تو را خدا برگرد
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
- شنبه
- 14
- تیر
- 1393
- ساعت
- 7:15
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه