دردها مي چكد از حال و هواي سفرش
گرد غم ريخته بر چادر مشكي سرش
تك و تنها و دو تا چشم كبود چند تا
كودك بي پدر افتاده فقط دور و برش
ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما
هيچ كس باز نفهميده چه آمد به سرش
روزها از گذر كوچه آتش رفته
اثر سوختگي مانده سر بال و پرش
با چنين موي پريشان و بدون معجر
طرف علقمه اي كاش نيفتد گذرش
همه بغض چهل روزه او خالي شد
همه كرب و بلا گريه شد از چشم ترش
عليرضا لك
- چهارشنبه
- 14
- بهمن
- 1388
- ساعت
- 21:18
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه