دارم براي رنگ تنت گريه ميكنم
پايِ نفس نفس زدنت گريه ميكنم
باور كنيم حرمت تو مستدام بود؟
يا بردن تو بردن با احترام بود؟
باور كنيم شأن تو را رد نكرده است؟
اين بد دهانِ شهر به تو بد نكرده است؟
گرد و غبار، روي تو اي يار ريختند
روي سر تو از در و ديوار ريختند
هرچند بين كوچه تنت را كشيد و برد
دستِ كسي به رويِ زن و بچه ات نخورد
باران تير و نيزه نصيب تنت نشد
دست كسي مزاحم پيراهنت نشد
اين سينه ات مكانِ نشست كسي نشد
ديگر سر تو دست به دست كسي نشد
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
- چهارشنبه
- 1
- مرداد
- 1393
- ساعت
- 5:21
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه