کربلا شُـُـُد، دیگه غوغــا،حالا دیگه نوبت زینب رسیده
همه گفتَـَن ، که از امروز ، دیگه زینبم یه مادر شهیده
میگه زینب ، به سپاهش ، که با اینکه کوچیکین مرد نبردین
میگه آروم،توگوشاشون، برید اما دیگه زنده برنگردین
داره زره و کلاهش ، به تن سپاهش ، می پوشونه
اشک از ، چشاشون میباره،آخرین دیداره ، خوب میدونه
(زینب ، وازینبا زینب وازینبا زینب زینب(2) )(2)
دو برادر، مثل شیرن ،دشمن از نبردشون میشه پریشون
همه لشگر، شدفراری ، نوه های حیدرن میان به میدون
رباب از دور، توی خیمه،صدای شهادتینشون رسیده
دم آخر ، توی میدون ، پیششون دایی حسینشون رسیده
زینَـَـَب ، دلشوره می گیره ،نزدیکه بمیره قلبش می زد
ترسیـد ، شرمنده شه داداش ، بالا سر طفلاش،اون نیومد
***********************
(زینب ، وازینبا زینب وازینبا زینب زینب(2) )(2)
- شنبه
- 11
- مرداد
- 1393
- ساعت
- 5:24
- نوشته شده توسط
- سبحان
ارسال دیدگاه