ثـواب این زیـارت را،کسی جز حق نمیـداند
((تپشـهای دل زینـب،زیارت نـامه میخـواند))
حسیـنم وای حسیـنم وای(2)
زشـام وکوفـه برگشتـم،دوبـاره کربـلای تو
چهل منزل به هر کوچـه،شنیـدم من صدای تو
حسیـنم وای حسیـنم وای(2)
زجـا خیز ای برادر جـان،همه بود ونبود من
نگه کن حال طفـلان و ببین جسم کبـود من
برای کـودکان تو به هرجـا من سپـرگشـتم
نمیـدانم به کـوی تو چگونه زنـده برگشـتم
حسیـنم وای حسیـنم وای(2)
به لب جانم رسیدآن دم،که دل را ازدلم بردی
به پیش چشم طفلانت،توچوب خیزران خوردی
مپرس از حال طفـلانت،رقیـه رفته از دستم
که من شرمنده از دست امانـت داریم هستم
حسیـنم وای حسیـنم وای(2)
توهم دیدی منم دیـدم، غم هر نازنینم را
سرت بالای نی دیدم شکستم این جبینم را
حسیـنم وای حسیـنم وای(2)
شاعر : یوسف حق پرست
- پنج شنبه
- 23
- مرداد
- 1393
- ساعت
- 8:41
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
یوسف حق پرست
ارامش