تو چشمای من پر از ستاره است
که مونس درد منه
با خنده دشمن شبیه خونه
آتیش به جونم می زنه
دل تموم بچه هام و
شبونه دشمنا می سوزونه
پای برهنه دست بسته
من و تو کوچه ها می کشونه
دل مضطر من پر خونه خدا
تن خسته من نیمه جونه خدا
امون از این غریبی....
تو شهر غربت جایی ندارم
کسی غم منو ندید
پای پیاده من و کشوندند
با این محاسن سپید
دشمن من به روی مرکب
می خنده بر این دل مضطر
باعث مرگ اولم شد
جسارتش به اسم مادر
توی این همه غم کسی رو ندارم
مثل ابر بهار اشک غم می بارم
امون از این غریبی....
وقتی که دشمن کشید تو کوچه
من پر آه و ناله رو
آورد به یادم آبله های
رقیه سه ساله رو
به زیر تازیونه های
دشمن به پر ز چشم الماس
همش صدا می زد با گریه
برس به دادم عمو عباس
اشکای یتیمی رو گونش می شینه
روی ناقه فقط باباشو می بینه
- شنبه
- 25
- مرداد
- 1393
- ساعت
- 4:29
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه