باید امشب بدون پر باشم
مثل پروانه شعله ور باشم
چون بریده بریده می گویم
شاید اینبار دردسر باشم
پیر مردی بدون آلایش
دلبر و دلربا و دلداده
با سر و صورت و به زور طناب
روی خاک مدینه افتاده
سرخی روی گونه اش از چیست؟
تازیانه به صورتش خورده؟
یاد آن کوچه .... مادرش زهرا....
روح او را دوباره آزرده
بی نفس ، غرق آه، پژمرده
پا برهنه ، خمیده ، بی لشکر
مثل زینب کنار دروازه
مثل فردی اسیر و بی یاور
روضه را واژه واژه می خوانم
روی پایم دگر نمی مانم
چون رسیده به جای باریکش
لال می شوم نمیخوانم
روضه امشب کنار دروازه است
پیش یک طفل و یک سر پر نور
لحظه ای که به نزد سر آمد
شد بساط غم ملائک جور
با همان لکنت زبان خودش
پدرش را فقط صدا میزد
گفت بابا بگو که شمر لعین
از چه با نیزه اش تورا می زد
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- پنج شنبه
- 30
- مرداد
- 1393
- ساعت
- 4:31
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه