• دوشنبه 3 دی 03

 حسن لطفی

شعر شهادت امام صادق(ع) -( زهر اشکی شدو چشمان ترش را سوزاند )

2931
4

زهر اشکی شدو چشمان ترش را سوزاند
سینه ی بی رمق محتضرش را سوزاند
بارها حرمت این شیخ در این شهر شکست
ناله ی بی کسی اش هر سحرش را سوزاند
سالها بود که با روضه ی مادر می سوخت
آنقدر سوخت دلش دور و برش را سوزاند
قاتل مادر او باز سراغش آمد
هیزم آورده و دیوار و درش را سوزاند
باز هم شکر که پهلوی نحیفش نشکست
گرچه لرزیدن طفلان جگرش را سوزاند
پیر مرد است زمین می خورد و می گرید
یاد داغی که دل شعله ورش را سوزاند
یاد آن شهر که لبخند یهودی هایش
جگر دخترک رهگذرش را سوزاند
دخترک زیر پر چادر عمه می رفت
ناگهان آتش بامی سپرش را سوزاند
پنجه ی پیرزنی گیسوی او را وا کرد
ترکه ی چوب تری بال و پرش را سوزاند
دستِ در حلقه ی زنجیر به دادش نرسید
شاخه ی سوخته ی نخل سرش را سوزاند

شاعر : حسن لطفی

  • پنج شنبه
  • 30
  • مرداد
  • 1393
  • ساعت
  • 4:33
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران