چشمامو میبندم خودم و تو قم می بینم
روبروی اون ضریح با شکوه می شینم
خودمو بین تموم زائرا جا میکنم
سفره این دلم و پیش بی بی وا میکنم
فاطمه معصومه
خورشید از طلای گنبد تو جون می گیره
هرشب ماهم از کرامتت توون می گیره
خادم گوشه ای از صحن و سرات میکاییله
کفش داریات همه زیر نظر جبراییله
فاطمه معصومه
پرواز می کنم گاهی به قم گاهی خراسان
کرده دل من هوای زعفرون و سوهان
بین شهر قم و مشهد شده آینه بندونی
شده بر پا یک دهه بزم صفا مهمونی
فاطمه معصومه
شاعر : رضا رسولی
- چهارشنبه
- ۵
- شهریور
- ۱۳۹۳
- ساعت
- ۱۳:۱۴
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
رضا رسولی
ارسال دیدگاه