بي دلاني كه دم از عشق به تزوير زدند
سنگ بر آينه عصمت و تطهير زدند
پيروان پدر فاطمه از جهل و غرور
پسر فاطمه را كشته و تكبير زدند
آن جگر سوخته، جان و جگر فاطمه بود
جگر فاطمه را با دم شمشير زدند
هر قدر آب طلب كرد كسش آب نداد
عوض آب بر آن تشنه جگر، تير زدند
گرچه او را به گناهي كه نبودش كشتند
طفل شش ماهه او را به چه تقصير زدند؟
طفل شش ماهه كه مي سوخت عطش جانش را
بر لبش خون گلو در عوض شير زدند
دست ناموس خدا را به اسارت بستند
بر عزيزان نبي تهمت تكفير زدند
سرپرست اسرا را كه تن از تب مي سوخت
بر سر و پيكر و گردن غل و زنجير زدند
اي "مؤيد" چه بود كيفر آنان كه زدند
بانگ خون خواهي اين قوم ولي دير زدند
شاعر : استاد سید رضا موید
- سه شنبه
- 18
- شهریور
- 1393
- ساعت
- 6:20
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
استاد سید رضا موید
ارسال دیدگاه