شبی ای کاش دنیا را اذان می داد و می آمد
خبـر از آرزوهای نهان می داد و می آمد
برای گفتن ِ هر آنچه باید در جهان باشد
تک و تنها ئی اش را گفتمان می داد و می آمد
تمام ِ کوله بار ِ قرن ها درد و صبوری را
به روی دوش ِ بغض ِ آسمـان می داد و می آمد
برای آدمک هایی که مشغول ِ کلاغانند
پر ِ طاووسی خود را نشـان می داد و می آمد
برای التیام ِ درد ِ عصیان ، آب ِ بر آتش
به روح ِ ناتوان ِ خلق ،جان می داد و می آمد
شبی با ذوالفقار ِ حیدر ِ کرار......... عدلش را
به فرق ِ ظلم........... طوفانی عیان می داد و می آمد
یقین می ریخت در دلهای ناباور که می خشکند
به غوغای عطش ، آب ِ روان می داد و می آمد
تمام چاه ها لبریز از فریاد ِ خاموشند
تمام چاه هامان را زبان می داد و می آمد
شبی در جمعه های راکد و تعطیل می تابید
جهانی را به گلبانگی امان می داد و می آمد
به جان ِ صور اسرافیل یک دیوان غزل می ریخت
برای مصرع ِ پایان ، اذان می داد و می آمد
شاعر : اکرم بهرامچی
- شنبه
- 22
- شهریور
- 1393
- ساعت
- 9:13
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اکرم بهرامچی
ارسال دیدگاه