• دوشنبه 3 دی 03


شعری برای جانبازان سرافراز با عنوان یک ویلچر -( لب را فرو می بندی از نامهربانی ها )

18042
4

لب را فرو می بندی    از نامهربانی ها
آزرده ای و  خسته     از نامردمانی ها
عکس تو و برق  نگاهت  حرف دارد باز
در قاب ِ خاموشی   پر از بی همزبانی ها
لبخند تلخی بر لبت مانده ست در تصویر
یک ویلچر........زخمی به پهنای ِ   جوانی ها
مانده ست  بر هر سَر در ِ  بازار نام تو
مانده ست یادت  در هجوم ِ سرگرانی ها
از   قصه ات  آهنگ شد     بَلوای   مطرب ها
از نام تو پرشد    بساط ِ   روضه خوانی ها
هرگز تو را نشناخت غیر از خالق هستی
ای از تبار ِ سرخ ِ   مولای   جهانی ها
می خواستی  خورشید را قسمت کنی در شب
ظلمت بمیرد  با همه چشمک پرانی ها
مانده ست  بخشش در حریم سفره ی نانت
حاتم شدی  در  بذل های  جاودانی ها
شور طنین ِ رد پایت  شهر  را پرکرد
وقتی که  می رفتی به سوی آسمانی ها
راه تو را   پاهای بی مقصد نمی فهمند
فهمیده اند  آن دورها    صاحب زمانی ها
مانده ست  حسی  تا ابد در  جبهه  های نور
از وسعت ِ ایثار تو ........در جانفشانی ها
این قاب تا روز قیامت حرف خواهد زد
از سهم ِ چشمانی  به حجم ِ آسمانی ها

شاعر : اکرم بهرامچی

  • شنبه
  • 22
  • شهریور
  • 1393
  • ساعت
  • 9:18
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران