• دوشنبه 17 اردیبهشت 03

 امیر عظیمی

بحر طویل عید ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) -( شب جشن و سرور است و شب وصلت نور است )

5680
16

 و جهان گستره ی سفره ی سور است و سلیمان نبی ران ملخ بر لب خود دارد و بر درگه این خانه چو مور است و خدا آینه دارد و در آن آینه منصوره و منظوره ی حق گرم حضور است و بساط شعف آل محمد همه جور است و نبی آیه ی تزویج دو دریا ی پر از عشق و صفا را به لبش دارد و دارد همه ی هستی خود را به کف ساقی مستیّ و پسر عم خودش می دهد و شاد از این وصلت فرخنده شده. بار دگر خنده ی به روی لب او زنده شده. از نفس قدسی او سلسله ی آل نبی و علی و فاطمه پاینده شده.
بگذارید از آن لحظه بگویم که علی عشقِ گُل سرسبد حضرت حق، فاطمه را در دل خود داشت و می خواست بگوید به نبی راز دلش را و بگوید که دلش در گرو عشق زنی حوریه رو، حوریه خو گشته گرفتار! در این حول و ولا بود که پیغمبر اسلام بفرمود: علی! حرف دلت را تو بگویی و نگویی، بخدا فاطمه ام مال تو هست و همه آمال تو هست و به یقین سلسله ی آل من و آل تو هست و بخداوند قسم امر خداوند چنین است، همین است که تو مالِ گُلم فاطمه باشی و بباشد گل من فاطمه هم مال علی.
بگذارید از آن لحظه بگویم که ملائک همه صف بسته و لبریز سکوتند که تا فاطمه یک "یا علی" از عمق دلش گوید و بر امر خداوند جلی، خواستگاری علی، خواسته ی قلب نبی، از دل و جان یک "بله" گوید و بگوید که منِ فاطمه تا روز جزا، روز ابد مال علی هستم و سر سلسله ی آل علی هستم و هستم به تمام لحظات غم و شادی علی، سایه صفت در پی و دنبال علی! نیز در آن یک "بله اش" که به بِ آن، آن بِیِ بسم الله و آن لِ که همان لیله ی قدرست و هِ که، نور همای حسنین اند، سروری شده مخفی که چو چرخاند زبان را به اذن پدر خویش و تا گفت: "بلی"، حور و ملائک، همه در ارض و سما، هلهله و ولوله و شور نمودند که این روز، مبارک! که این روز دل افروز، مبارک! مبارک بود این وصلت بی مثل و مثل! در دل عشّاق بود  لذّت آن همچو عسل!
بگذارید از آن لحظه بگویم که نبی دست گلش، فاطمه را دست علی داد و بفرمود که این دسته گل حضرت حق است و امانت به تو من می دهم و در پی بهداری او خوب بکوش و مگذار آنکه تکانی بخورد در دل او  قطره ی آبی. چرا؟ چونکه وجودش ز بهشت است و تنش حور سرشت است و مبادا که نسیمی زکنار رخ او تند تر از حرکت پروانه عبوری بنماید و تو آن لحظه نباشی به کنارش!
بگذارید نگویم که چه شد بعد رسول مدنی، از اثر ظلم همان قوم دنی، دست علی بسته شد و فاطمه بشکسته شد و بازوی حوریه از آن ضربه ی پی در پی بغض علوی خسته شد و حسرت دامان علی در کف او ماند و فریاد برآورد: علی! شیر خداوند! علمگیر خداوند! مبادا که تصور کنی ای شاه، غریبی! حبیبی، منم یار و نگهدار و سپهدار و علمدار سپاهت! بگذارید نگویم که چه آمد به سر دسته گل ختم رسالت.

شاعر : امیر عظیمی

  • شنبه
  • 22
  • شهریور
  • 1393
  • ساعت
  • 16:57
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران