قدم به راه بیابان نزن، به کوفه نیا
بیا به کوفه ولی بی کفن به کوفه نیا
به خاطر دل زینب کمی تامل کن
برای حرمت و تکریم زن به کوفه نیا
یتیم تر نکن این طفل را و حداقل
به اتفاق یتیم حسن به کوفه نیا
من از جسارت و غارت زیاد می ترسم
که کوفه پر شده از راهزن، به کوفه نیا
به گوش می رسد آهنگ کودکی محزون
:"بس است، عمه ی من را نزن"، به کوفه نیا
نشسته اند به پای شریح و بعد از آن
به فکر بردن سر از بدن، به کوفه نیا
تنت به کرب و بلا و سرت .....خدا داند
خلاصه هر دو به دور از وطن ، به کوفه نیا
هنوز در عجبم دست من چرا نشکست؟
نوشته ام که بیا، جان من به کوفه نیا...
شاعر : مظاهر کثیری نژاد
- سه شنبه
- 25
- شهریور
- 1393
- ساعت
- 10:17
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
مظاهر کثیری نژاد
ارسال دیدگاه