به تنگناي قفس ميزباني اش كردند
فراق و زخم زبان مهرباني اش كردند
جواد بود و تلافي جود و احسانش
به سوز زهر و عطش قدر داني اش كردند
به جشن مرگ عزيز بتول صف بستند
نگه به خاتمه ي زندگاني اش كردند
به خاك حجره كه از تاب درد مي غلتيد
چه خنده ها كه به سوز نهاني اش كردند
گلي كه اول شادابي و بهارش بود
گرفته آن همه گلچين خزاني اش كردند
شرار و آه دلش را كسي نمي فهميد
كه پاره هاي جگر همزباني اش كردند
ميان رقص كنيزان شهادتين مي خواند
چگونه بدرقه اي آسماني اش كردند
علي اكبر سلطان توس را كشتند
كه گريه اهل سما بر جواني اش كردند
به جاي فاتحه مشغول كف زدن گشتند
به پاي كوبي خود نوحه خواني اش كردند
به آفتاب روي بام خانه اش دادند
خدا گواه است كه نامهرباني اش كردند
كبوتران همه پرهاي خود به هم دادند
شدند هم قسم و سايباني اش كردند
گهي ز ماتم او سر به زير پر بردند
گه استلام لب ارغواني اش كردند
شاعر:؟؟؟؟
- چهارشنبه
- 2
- مهر
- 1393
- ساعت
- 2:53
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه