یک مدادِ رها شده شب رنگ ، غزلم را سیاه می پوشم
توی نقاشی ِ دفترم امشب ، دو سه بیت اشتباه می پوشم
باز هم ساعتم نمی خوابد، گرچه جمعی همیشه در خوابند
مثل ِ آسمانِ سیاه ، بی باران، یک ستاره نگاه می پوشم
گوشی ام هم شارژ نخواهد شد ، آنقَدَر حرف ها زیاد هستن
درقنوتم به خدا خواهم گفت ،عاصی ام قبله گاه می پوشم
توی مسجدِ اجاره ای خوب است ، که نمازت هم شکسته تر باشد
خانه هامان مسجدی بی گنبد، خانه ای غرق ِ آه می پوشم
توی جغرافیای افکارم ، ما مسلمانیم صد در صد
ذهن من هم که باج می گیرد ، بی اراده گناه میپوشم
با همین دستهای خالی تر، با همین پا ها که می لنگند
میزنم فریادها و پی در پی ، گریه در گریه راه می پوشم
در خیابان های بی کوچه ، دور ِ میدان های گیج آلود
یک اذان ِ بی هنگامم در ، بغض ِ عریان که چاه می پوشم
دور و بر هم جماعتی هستند، هم قبیله تر ....... هم شهری
می نشینم کنارشان امشب ، مردمی بی پناه میپوشم
شاعر : اکرم بهرامچی
- یکشنبه
- 6
- مهر
- 1393
- ساعت
- 6:0
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اکرم بهرامچی
ارسال دیدگاه