رنگ پاییز به دیوار بهاری افتاد
بر در خانه ی خورشید شراری افتاده
فاطمه ظرفیت خیل ولایت را داشت
وقت افتادن او ایل و تباری افتاده
تکیه بر در زدنش درد سرش شد به خدا
او کنار در و در نیز کناری افتاده
بعد یک عمر مراعات کنیزان حرم
فضه ی خادم آخر به چه کاری افتاد
خواست تا زود خودش را برساند به علی
به روی مسجدیان گرد و غبار افتاد
غیرت معجر او دست علی را وا کرد
همه دیدند سقیفه به چه خواری افتاد
وقت برگشت به خانه همه جا خونی بود
چشم یاری به قد و قامت یاری افتاد
آن قدر فاطمه از دست علی بوسه گرفت
بعد از آن بود دگر رفت و کناری افتاده
- شنبه
- 19
- فروردین
- 1391
- ساعت
- 7:37
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه