بادلى غرق خون
باقلب پاره پاره ام
با چشم پُر ستاره ام
بين كوفه آواره ام
مُسلمت بى كس و
تنهامونده تو اين ديار
هى ميگه با چشای زار
زينبت رو اينجا نیار
واى،بادلى محزون،بى سر و سامون
نائبت اينجا،شده سرگردون
همقدم هستم،باغم ودردا
فكرفرداى،توأم اى مولا
سردار بى سپاه ، ای شاه باوفا
به شهركينه ها،نيانيا
كوفه مياحسين٣
********
هیچ كسى مرهمِ
اشكاى خواهرتونيست
مونس دخترتونيست
فكر چشم تر تونيست
امون از زينب و
تُّل و گودال و يه بدن
غارتِ كهنه پيروهن
جسمى كه مونده بى كفن
واى،ازجدايى و،اون غم جانسوز
عصرعاشورا،كاش نياداون روز
اينجالبريزِ ، غربت محضه
جاريه اشكام،واست هرلحظه
شادم كه عاقبت ،ميشم فدات حسين
لب تشنه جون ميدم،برات حسين
کوفه میا حسین۳
********
ترسم اينه آقا
لبريزغمها بمونى
بين اين اعدا بمونى
مثل من تنهابمونى
واسه ى دِرهمى
جسمت دَرهم بشه حسین
زینب پُر غم بشه حسین
قامتش خَم بشه حسین
وای،ازغم دنیا،بی حیایی ها
گریه ی زینب،خنده ی اعدا
ای امام من،به فدای تو
میشن آواره،بچههای تو
وای از قناره ها،وای از نظاره ها
از سُمّ مرکب و،سواره ها
کوفه میا حسین۳
********
شاعر : بهمن عظیمی
- پنج شنبه
- 10
- مهر
- 1393
- ساعت
- 18:43
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه