کنج ویرونه ها
تنهای تنها باباجون
لبریز غمها باباجون
من دارم مأوا باباجون
مثل عمّه بابا
پیرم کردن به پای تو
دل تنگم من برای تو
برلب دارم نوای تو
باز،بی تو خوابیدم،خوابِ تُ دیدم
خواب دیدم بابا،تو رو بوسیدم
اومدی حالا،پیش من بابا
که شدم مثل،مادرت زهرا
رو دامنم سرت،چی شد با پیکرت
لُکنت زبون گرفْته دخترت
بابا حسینِ من
********
یه نگاه کن ببین
مثل عمه پریشونم
موهام سوخته بابا جونم
دیگه زنده نمیمونم
بگو بابا به من
خاکستر،کِی چشاتو بست
لبهات از کِی بخون نشست
کی دندونِ تو رو شکست
وای،تو بیابونا،گُم شدم بابا
یه نفر اومد،منو زد اونجا
اگر از عمه،من کمک میخوام
چون نمیبینه،دیگه این چشمام
بابا،تو رو خُّدا،از من نپرس چرا
موهام سپید شده،واویلتا
بابا،حسینِ من
********
وقتی که غرق خون
دیدمت رو پای خودم
یادم رفت دردای خودم
هستی تو بابای خودم؟
حالا که اومدی
بعد از عمری تو از سفر
تو رو جون من ای پدر
دخترتُ دیگه ببر
آه،شده غرق خون،دل بیچارم
واسه ی عمه،دیگه سربارم
نداره سامون،دل غرق خون
سیرم از دنیا،دیگه باباجون
با قامتی کمون،محزون و نیمه جون
باتو میام بابا،تا آسمون
بابا،حسینِ من
********
شاعر : بهمن عظیمی
- جمعه
- 11
- مهر
- 1393
- ساعت
- 6:48
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه