چشمهایم باز شد دیدم بنایم سوخته
جبرئیل زخمی و غار حرایم سوخته
هرچه گفتم غیر خاکستر نیامد از دهان
در میان آتش کینه صدایم سوخته
شب که می شد شمع میشد تا سحر از سوز تب
تا نسوزم پشت در زهرا بجایم سوخته
هر چه گفتم از شفا او در قنوتش مرگ خواست
آب،آتش را کند خاموش اما بنگرید
از شرار داغ زهرا اشکهایم سوخته
شاعر محسن عرب خالقی
- شنبه
- 19
- فروردین
- 1391
- ساعت
- 14:46
- نوشته شده توسط
- محمد کاظم زاده
ارسال دیدگاه