از ره دور خبر می آید
کاروانی ز سفر می آید
راه این قافله را باز کنید
دختر شاه ظفر می آید
معجری را که به سر پوشیده
به رقیّه چقَدَر می آید
آب و آیینه بیارید همه
مادری با دو پسر می آید
وارث رزم حسن،عبدالله
مثل بابا به نظر می آید
قاسم از بسکه شهادت طلب است
از لبش شهد شکر می آید
مشک ها را همه پر آب کنید
کودکی با لب تر می آید
قمر قافله ی هاشمیان
از پس ابر به در می آید
چقَدَر کرب و بلا دلگیر است
از غمش حوصله سر می آید
وای از حال یتیمی،وقتی
از لبش خون جگر می آید
حرمله در پی صیدش دارد
با سه تا تیر سه پر می آید
شاعر : محمد فردوسی
- شنبه
- 12
- مهر
- 1393
- ساعت
- 3:17
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمد فردوسی
ارسال دیدگاه