ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی؟
بانوی بو تراب چرا پا نمی شوی؟
پهلوی منهم از خبر رفتنت شکست
رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی؟
با قطره قطره اشک سلا مت نموده ام
زهرا بده جواب چرا پا نمی شوی ؟
خورشید لطمه دیده حیدر بلند شو
بر جمع ما بتاب چرا پا نمی شوی ؟
رفتی و روی صورت خود را کشیده ای
ای مادر حجاب چرا پا نمی شوی ؟
بی تو تمام ثانیه ها دق نموده اند
رفته زمان بر آب چرا پا نمی شوی؟
اینجا خدا هم آمده و گریه می کند
بر اشک بو تراب چرا پا نمی شوی؟
روی کبود تو به نگاهم اشاره کرد
مُردم از این خطاب چرا پا نمی شوی ؟
می میرد از تنفس دلگیر کوچه ها
این غنچه های ناب چرا پا نمی شوی ؟
شاعر رحمان نوازنی
- شنبه
- 19
- فروردین
- 1391
- ساعت
- 15:52
- نوشته شده توسط
- محمد کاظم زاده
مقداد
خواب ز چشمم ربودیاد سر زلف او// صبر و قرارم زدود یاد چنین دلبری
از در راحت سرا سوی در میکده// گشت روان جسم و جان بهر می اذفری
بر در ان میکده ساقی مینا بدست// ریخت به جامم می و داد به من ساغری
داد به دستم سبو تا که کنم تر گلو// زان می نابش گشود از در غیبم دری
گفت که امشب جدا از همه شب ها بود// بهر چنین میکده هست شب دیگری
دان تو که امشب به این میکده امد پدید//ساقی هر ساغر و سرور هر سروری
گفتمش این سرّ و راز کرد مرا بی شکیب // ده به سوالم جواب تا نشودمضمری
گفت که امشب خدا گشته به ما همنشین // بهر همه در سبو ریخت می احمری
گفتمش این می چه بود کو تو بدادی مرا //گفت می وحدت است روح بود مشتری
زان می مستی فزون حال خوشی دست داد // کز سَر مستی نماند در نظرم خاطری
علت این حال خوش کردم از او من سوال // داد جوابی نکو به ز دوصد گوهری
ایه بلغ ز حق امده امشب فرود // گشته معین ز حق بهر جهان رهبری
بهر جهان مقتدا شافع روز جزا // معنی علم الهدی غالب هر خیبری
گفت نبی در جهان هرکه بدم رهبرش // نیست ز بعد از منش غیر علی رهبری
مظهر و مظهر خدا کی بود از حق جدا // شاه سریر سخا نیست از او برتری
هست دوصد چون منش خادم خاک رهش // نیست چو او در جهان بهر خدا مظهری
کلب تو مقدادمو عبد تو ام یا علی// کاش شود بر سگ روسیهت بنگری
هو یا علی مدد شنبه 19 فروردین 1391ساعت : 19:33