• شنبه 3 آذر 03


شعر ورود کاروان اسرا به شام -( من زینبم که شام غمم را سحر نبود )

4870
22

من زینبم که شام غمم را سحر نبود
جانسـوزتر زکربُبَـلایم سفـر نبود
گُلدسته های زندگیم نذر راه عشق
هـرگز ز داغ مهر حسینم حذر نبود
یادم نمی رود چو به گودال آمدم
بوی گُلم وزیده و از گُل خبر نبود
روزی که راه قافله افتاد سوی شام
داغی کُشنده تر زغم طشت زر نبود
از روی بام برسر ما سنگ می زدند
در آن میـانه غیـر سـر تو سپـر نبود
غیـر از هـزار طعنه و زخم زبانشان
آن قوم بی خبـر ز خدا را هنر نبود
پای سـر بریدۀ تـو طبـل می زدند
رحمی به حـال عتـرت خیرُالبَشرنبود
مـا راکنیـز خوانده و بُردند بین شامیان
ای کاش اجل رسیده،نفس هم به بَر نبود
تا راهی خرابه شدم، شد جهان خراب
کس را ز حال عتـرت حیـدر خبر نبود
شد مسکنم خرابه وطفلت بهانه داشت
جـزسنگ بستر دگری زیـر سـر نبود
خاک خرابه سرد وشب تار وهجر یار
از بهــر  نـازدانـه  رقیـه ، پـدر  نبـود
غسّاله شُست به اشکش سه ساله را،آخر
جسمی ز جسـم دختـر تـو خُـردتـر نبود

شاعر : وحید دکامین

  • یکشنبه
  • 20
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 8:56
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



رقیه عزت زاده

تشکر
سلام و خسته نباشید به شما شاعر عزیز.
بسیاااااااااار زیبا و دوست داشتنی بود واقعا عالی بود.دست گلتون درد نکنه اجرتان با حضرت زینب(س).اجر و مزدتان زیارت ایشان در این دنیا زودی زود و شفاعتشان در اخرت نصیبتان باد ایشالله.در پناه حق خوشبخت و عاقبت بخیر دو عالم باشید ایشالله.التماس دعا

یکشنبه 9 خرداد 1395ساعت : 08:36

ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران