شد ســرم بر دار پیش پای تو آخر سـری
میرسی جایی به من که هست در معبر، سری
سربلندم، بر زمین خورده است با نامت سرم
دست برمی دارد از اوج خودش کمتر، سری
هرسری یک فکردارد... جان من آقا نیا
آه از اینجا، هزاران فکردارد هر، سری
می زنند اینجا همه هر روز زیر حرفشان
وای از این وعده ها، این قول های سرسری
فکرکن دارد چه حالی چشم های خواهرت
آن زمانی که ندارد روی خود معجر، سری
چشم دوره گردشان می گیرد -آقا دیده ام -
-دورازجانت- برای چند انگشتر، سری
پله پله می روی پایین و پایین تر ولی
بعد بالا می رود انگار از منبر، سری
پیش پیش آقا برایت گریه ها کردم ببخش
پیش کش کردم برایت لحظه ي آخر، سری
شاعر : رضا دین پرور
- جمعه
- 25
- مهر
- 1393
- ساعت
- 16:48
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
رضا دین پرور
ارسال دیدگاه