مثل صد دانه تسبیح شد و ریخت زمین
دیر افتاد ولی رشته به رشته شده بود
بدنش از تب خورشید برشته شده بود
تا عبا زیر سرش رفت هوایی تر شد
بال بالی زد و دیدند فرشته شده بود
داغ او ساخت از ارباب قتیل العبرات
این پیمبر تنش از روضه سرشته شده بود
رشته عمر حسین است که گفت آینه بین
مثل صد دانه تسبیح شد و ریخت زمین
از قلم کاش می افتاد رجزهاش کمی
تا که بیرون ندهد لخته پس از باز دمی
داشت خندیدنشان کار خودش را می کرد
طبق معمول رسید عمه... عجب پا قدمی
با پدر یک یک اعضاش نمی آمد راه
کاش می شد که بسازند همین جا حرمی
خوانده از قصه انگور پدر رازِ پسر
کاش می کرد کسی دور پدر را، ز پسر
کار مشکل شد و دیدند به زانو افتاد
گره ي معجر زینب به تکاپو افتاد
چادرش را که تکان داد عیان شد محشر
قسم عمه سادات به گیسو افتاد
میخ و دیوار و در خانه به چشمش آمد
گذر چشم عقیله که به پهلو افتاد
پهلویش حب علی داشت که درکوچه شکست
جگرش وقت اذان بر افق نیزه نشست
شاعر : رضا دین پرور
- جمعه
- 25
- مهر
- 1393
- ساعت
- 18:46
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
رضا دین پرور
ارسال دیدگاه