درمانده ام از این دل زاری که نداری
با گنبد و بیرق سر و کاری که نداری
گلدسته ي آهم به فلک می رسد امشب
می سوزم از این گوشه کناری که نداری
خشکم زده چون خنده که زوار حریمت
گریان شدم از سنگ مزاری که نداری
حسرت به دلم مانده بیایم بنشینم
یک بار در ان آینه کاری که نداری
یا که بنشینم وسط کوچه ي روضه
بر سنگ حرم، روی غباری که نداری
من مانده ام و خلوت این پنجره و تو
با فرصت طوف دو سه باری که نداری
سر می کند اصلاً شب و روز تو چگونه
با خادم ِ با اشک نداری، که نداری؟
----------------------
وقتی که کبو تر بشوی سمت مدینه
می میری از این راه فراری که نداری*
*آنقدر شعر آقای پرند آور زیبابود که بعد از شنیدن آن از زبان خودشان برای اولین بار با همین ردیف جرقه شعردیگری به ذهنم خورد.
می میری از این راه فراری که نداری*
*آنقدر شعر آقای پرند آور زیبابود که بعد از شنیدن آن از زبان خودشان برای اولین بار با همین ردیف جرقه شعردیگری به ذهنم خورد.
شاعر : رضا دین پرور
- جمعه
- 25
- مهر
- 1393
- ساعت
- 19:48
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
رضا دین پرور
ارسال دیدگاه