نخلی که شکسته است ثمرش را نزنید
مرغی که فتاده است پرش را مزنید
از ما که گذشت مردم بعد از این
مردی که بسته دستش همسرش را مزنید
جوانی گر چه می باشد بهار زندگانی را
ولی از بس ستم دیدم نمی خواهم جوانی را
الا ای خاتم پیغمبران برخیز و بین حالم
فلک با رفتننت بگرفت از من شادمانی را
پدر این روزها بنشسته میخوانم نمازم را
مفصل خوان از این مطلب حدیث ناتوانی را
ز چشم کودکانم صورتم را میکنم پنهان
نبینند تا که نیلی این عذار ارغوانی را
منیع :وبلاگ اشعار مذهبی
- سه شنبه
- 22
- فروردین
- 1391
- ساعت
- 18:2
- نوشته شده توسط
- محمد کاظم زاده
سید مسیحا
مرغی که فتاده است پرش را نزنید
ابیات دیگر هم ایراد دارد که متاسفانه اصل شعر در خاطرم نیست . سه شنبه 29 فروردین 1391ساعت : 07:45