عمری برای غربت بابا گریستم
در خود تمام مرثیه ها را گریستم
عمه چقدر مرثیه ها را مرور کرد
او روضه خواند و غرق تماشا گریستم
اما چه زود عمع مرا ترک کرد و رفت!
از آن به بعد، یکه و تنها گریستم
با خاطرات شام غریبان کربلا
یادم نمی رود که چه شب ها گریستم
یک عمر با ترانه ی باران دلم گرفت
تا مشک دیدم از غم سقا گریستم
اطرافیان برای مراعات حال من
گفتند کافی است... من اما گریستم
تا در زمانه یکسره توفان به پا کنم
هر روز و شب به وسعت دریا گریستم
با یاد زخم سجده ی پایانی پدر
بین صحیفه، بین دعاها گریستم
شاعر : سید محمد بابا میری
- چهارشنبه
- 7
- آبان
- 1393
- ساعت
- 13:41
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
سید محمد بابا میری
علي سلامي