پیر دیار غم به خرابات می رسد
ره وا کنید! عمه سادات می رسد
سیمرغ پر شکسته ز طوفان طعنه ها
از راه فتح قلعه شامات می رسد
محمل سوار جاده آزادگی و عشق
در اوج افتخار و مباهات می رسد
فرمانده سپاه عزادار هاشمی
دل خسته از دیار مکافات می رسد
گرچه سرش شکسته ولی سرشکسته نیست،
این سربلندی اش به سماوات می رسد
چادر به سر و پوشیه بر چهره آمده
خورشید، پشت ابر, اشارات می رسد
یک بار هم مقابل دشمن زمین نخورد
یک روز این ادله به اثبات می رسد
آن روز خون منتقم آید به جوش و بعد
هر کس به او زده به مجازات می رسد
بعد از نزول شعر بلند صبوری اش
پایان بی نظیر, مراعات می رسد
خرما به دست دختری از بین قبرها
دارد برای دادن خیرات می رسد...
شاعر ؟؟؟؟
- شنبه
- 15
- آذر
- 1393
- ساعت
- 6:14
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
ارسال دیدگاه