" شعر غروب عاشورا "
"زبان حال عمه سادات (س) با سید الشهدا (ع)"
نام شعر:اشکواره های ناموسی
یا اخا گفتی اسیرم میکنند
کوفیان از غصه پیرم میکنند
قلب زارم را پریشان کرده اند
خواهرت را چشم گریان کرده اند
کنج قلبم میزبان غم شده
زین سفر سوغاتی ام ماتم شده
گفته هایت یک به یک آمد سرم
پرچمت ، با صبر بالا می برم
قتلگاه و ، حنجر و ، آیینه ات
استخوان بیرون زده از سینه ات
ناله هایت را شنیدم یا اخا...
دیده ام اندر دهانت نیزه را...
میشنیدم وای ، گوشم پاره شد
دختر ناموس دین ، آواره شد
لحظه ای از خیمه ها بیرون شدم
استخوانت دیدم و.... محزون شدم
ناگهان خولی بسویم می دوید
همچو بسمل قلب زارم می تپید
بشکند دستان آن نامرد پست
سیلی ام زد، گوشوارم را شکست
یکطرف من بودم و معجر به دست
یکطرف خولی و چشم هیز و مست
خیمه و خرگاه من ، آتش زد و....
تازیان بر جسم و بر جانم زد و...
دست او و صورتم... خاکم به سر...
خواهرت از بین نامحرم ببر....
پیش من مست اند، شمر و حرمله
دور من، رقاصه بود و هلهله
بیشرف ها، پای نی، می میخورند
خواهرانت را تماشا می کنند
ساربان دنبال من افتاده مست
بی حیا ، انگشترت را کرده دست
آسمان سرخ و زمین محشر شده
از چه ناموس تو بی معجر شده...؟
شاعر : حیدر عیسایی
- شنبه
- 22
- آذر
- 1393
- ساعت
- 8:41
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
حیدر عیسایی
ارسال دیدگاه