ای بزرگ، ای جلیله، ای بانو!
ای عزیز قبیله، ای بانو!
عمه ی بی بدیله، ای بانو!
ای عقیله، عقیله، ای بانو!
عشق تنها به تو نظر انداخت
عقل در پای تو سپر انداخت
عمه تو بر سپهرها قمری
زنی از جنس شیرهای نری
کرد با تو حسین جلوه گری
فتنه در تو نداشته اثری
در نگاهت بلا چه زیبا شد
از کلامت یزید رسوا شد
تو که خود محشری به تنهایی
سوره ی کوثری به تنهایی
ثانی مادری به تنهایی
حیدر دیگری به تنهایی
کوهی از غم شدی، چهل روز است
از چه رو خم شدی، چهل روز است
اربعین، عمه زینب کبرا
با دلی گُر گرفته از غم ها
آمدی تا به دشت کرببلا
از سر ناقه مثل تک تک ما
جسم پاکت ز صدر زین افتاد
باز هم عرش بر زمین افتاد
باز هم عمه، قتلگاه، حسین
بر لبت ذکر آه، آه، حسین
شه بی لشگر و سپاه حسین
آی خورشید خیمه گاه حسین
سایه ات کم شده، چهل منزل
کمرم خم شده، چهل منزل
تو که رفتی به ما جسارت شد
هستی خیمه گاه غارت شد
نه که سهمم فقط اسارت شد
طعنه ی خصم نابکارت شد
آتش از خیمه ها زبانه کشید
بعد تو شمر تازیانه کشید
یوسف تو ز چاه آمده است
حال با یک نگاه آمده است
رو، سپید و سیاه آمده است
با تنی راه راه آمده است
کاش اصلاً غمی نبود اینجا
کاش نامحرمی نبود اینجا
تا سرم را به تو نشان بدهم
پیکرم را به تو نشان بدهم
کمرم را به تو نشان بدهم
معجرم را به تو نشان بدهم
بی تو با درد همنشین شده ام
بعد عباس اینچنین شده ام
کوفه بسیار حال من بد شد
بین اغیار حال من بد شد
پیش انظار حال من بد شد
شام هر بار حال من بد شد
سر پاک تو بود قرآن خواند
در گذار یهود قرآن خواند
شمعم و با عذاب آب شدم
بی تو نوشیدم آب، آب شدم
بی یل بوتراب آب شدم
بین بزم شراب آب شدم
دختران ابوتراب کجا
بزم نامحرم شراب کجا
مردم شام سنگمان که زدند
زخم با خنجر زبان که زدند
تهمت کفر بر زنان که زدند
به لبت چوب خیزران که زدند
دخترت هول کرد و پس افتاد
بس که نالید از نفس افتاد
توی ویرانه ای که دختر تو
روبروی نگاه خواهر تو
سر خود را گذاشت بر سر تو
بوسه ای زد به خون حنجر تو
روح از پیکرش که غارت شد
کفنش جامه ی اسارت شد
او شبیه تو بی کفن رفته
سوخته، پاره پیرهن رفته
زخم خورده، شکسته تن رفته
موسپیدی او به من رفته
پیکرش را سیاه تا دیدم
روضه ی قتلگاه را دیدم
شمر سمتت دوید، یادم هست
خنجرش را کشید، یادم هست
حنجرت را برید، یادم هست
ناله ام را شنید، یادم هست
روبروی نگاه مادر تو
رفت بالای نیزه ها سر تو
شاعر : امیر عظیمی
- دوشنبه
- 24
- آذر
- 1393
- ساعت
- 13:31
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
امیر عظیمی
ارسال دیدگاه